تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

وبلاگمون یک ساله شد... هورااااااااااااااااااا

سلام به عزیزای دل خودم و بابایی حال و احوالتون خوبه من فدای قد و بالا و اون حرکات بامزتون بشم یعنی بعضی وقتا دلم می خواد بخورمتون انقدر که با نمکین ماشالا پریروز روز مادر بود ما هم از طرف شما دو وروجک یه هدیه ناقابل تقدیم کردیم به مامان جون به پاس قدردانی از این همه زحمتی که می کشه اولش نمی خواست قبول کنه  ولی خوب چون ما بیشتر بودیم و زورمون می رسه قبول کرد ظهر هم بابا ایمان حسابی سورپرایزمون کرد و با هدیه اش حسابی سنگ تموم گذاشت مرد من واقعا ممنونم از این همه محبت و قدرشناسی  امیدوارم همیشه سالم باشی و پیروز و سایه ات بر سر خانواده  سبزمون مستدام جونم برای عسلی هام بگه هنوز یه خورده از ...
25 ارديبهشت 1391

روز مادر

سلاممممممممممممممممممممممممممممم امروز یه روز قشنگه............................ روز مادر من این روز رو به همه مادرای مهربون دنیا تبریک میگم بخصوص به مامان عزیز و مهربونم مامان گلم همیشه سلامت باشی و سایه ات هزاران سال بر سر مون باشه این روز خوب رو به تمام مامانهای وبلاگ نویس تبریک میگم و از خدای بزرگ می خوام همیشه سالم و تندرست باشن و سایشون بر سر خانواده هاشون همه لحظه هاتوت پر عشق و شادی دوستای گلم جونم برای گوگولی ها بگه که خدا رو شکر آثار و عوارض واکسن یواش یواش محو شده و خیلی بهترین البته یه ذره سرماخوردگی دارین که نمی دونم به خاطر واکسن سرخک هست یا به خاطر باد کولر خدا حفظ کنه قطره ا...
23 ارديبهشت 1391

تب باربد

سلام عزيزاي دلم امروز يكي از سخت ترين روزهاي من بوده تارا و باربد داشتند كمي بهتر ميشدن كه حدوداي ظهر باربد لرز كرد پيچوندمش تو پتو كمي بهتر شد ظهر داروهاشون رو دادم كه حال باربد يه دفعه به هم خورد طفلكم حالي براش نمونده بود لباساشو عوض كردم هيچي هم نمي خورد كمي بعد مامان آب پرتقال آورد باربد با اشتهاي تمام خوردش و يك كم سرحال شد موقع ناهار براشون غذا كشيدم داشتن بازي مي كردن با غذا كه دوباره حال باربد به هم خورد بميرم براش كه اين دفعه اينقدر اذيت شده بابا ايمان برد خوابوندش دوباره نيم ساعت بعدش بيدار شد و كمي هم بهتر شده و تبش اومده بود پائين تارا هم خيلي بهتره و فعاليت هاي عاديش رو خدا رو شكر از سر گرفته هر دو شو...
19 ارديبهشت 1391

واكسن

سلام نفساي من حالتون چطوره بهتر شدين جونم براتون بگه ديروز براي مراقبت و پايش 18 ماهگي و همچنين واكسن رفتيم مركز بهداشت اونجا اول قد و وزنتون رو اندازه گرفتن خدا رو شكر اوضاعتون خوب بود تارا خانم : وزن :10750     قد : 84 باربد خان : وزن : 12150     قد : 84 بعدش رفتين براي واكسن كه سه تا بود واكسن MMR ، سه گانه و قطره فلج اطفال و ديگه واكسن ندارين تا انشالا موقع مدرسه رفتن بعد مركز اومديم خونه مامان جون اول تو حياط سه چرخه سواري كردين وقتي خسته شدين رفتيم داخل لباساتون رو عوض كردم شير و قطره هم خوردين كمي فضولي كردين و بعدش خوابيدين ولي بعد نيم ساعت بيدار شدين ديگه آثار و...
19 ارديبهشت 1391

هجده ماهگی

سلام به عسلی های خودم 18 ماهگی مبارکه عشقای من امروز دقیقا 18 ماهه که زندگیمون رو شیرین کردین 18 ماهه که به عشق شماها نفس می کشیم زندگی می کنیم تلاش می کنیم برای فردای بهتر و دعا به درگاه خداوند که بهمون کمک کنه این شادی و شیرینی پایدار بمونه و تموم آرزوهای قشنگمون برآورده بشه امیدوارم که پدر و مادر خوبی باشیم و بتونیم در تربیت شما که از خودتون عزیزتره موفق باشیم و فرزندانی رو تحویل جامعه بدیم که مایه مباهات باشن و البته از خدای بزرگ می خوام که نوگلای من در آینده به وجود والدینشون افتخار کنن و رضایت داشته باشن از شرایطی که براشون به وجود آوردیم آخه ما دعوتشون کردیم به این دنیا پس باید حق میزبانی رو به خوبی ادا کنیم خدای ب...
17 ارديبهشت 1391

باااااا بیا.....

سلام به عزیزای دلم حال و احوالتون خوبه که انشالا عرض خدمتتون گفتم که دیروز سردرد شدیدی داشتم که لحظه به لحظه بدتر میشد ظهر که رفتم خونه هنوز ننشسته بودم حال و روزم بشدت خراب شد............................ خدا رو شکر که مامان جون و خاله جون بودن وگرنه تا بابا ایمان برسه چی میشد ؟؟؟؟؟؟؟شما دوتا که پشت در حمام بودین ومرتب می کوبیدین به در منم که از شدت درد داشتم بیهوش می شدم یه دفعه گفتم نکنه بمیرم اونوقت کی بچه هامو بزرگ کنه خلاصه تو اون لحظات افکار بسیار ناخوشایندی اومد تو مغز پردردم با حال زار اومدم بیرون خواستیم ناهارو گرم کنیم که دیدیم ای دل غافل گاز قطعه خدا روح ادیسون رو شاد کنه با اختراع برق و سایر لوازم جانبی ...
13 ارديبهشت 1391

زمزمه محبت

سلام شیطون بلاهای خودم حالتون خوبه عرض خدمت شما این هفته خونه خودمونیم بنده 2 ساعت مرخصی روزانمو اول وقت استفاده می کنم و ساعت 9 میرم اداره معمولا ساعت 8 بیدار می شید لباساتون رو عوض می کنم گاهی صبحونه هم می خورین به بعضی از کارها هم می رسم البته قسمت دردناکش وقتیه که میام بیرون چسبیدین بهم و به زور از بغلم میاین پایین و من چقدر ناراحتم که باید یواشکی بزنم بیرون  امروز باربد حتی موقع صبحونه هم از بغلم نمی رفت نه با ماشین و نه با بقیه اسباب بازی ها حواسش پرت نشد و من یه دفعه یاد سالهای کودکیم افتادم که دوست نداشتم مامانم بره سرکار تاریخ چقدر زود تکرار میشه چقدر دلم می خواست مثل بقیه دوستام مامانم خونه دار باشه طفلی بچ...
12 ارديبهشت 1391

آوای دلنشین زندگی

سلام به گلدونه های ناز خودم حال و احوالتون چطوره خوش می گذره از روز چهارشنبه شروع می کنم اونروز تعطیل بود و بابایی هم در یک اقدام غیر منتظره نرفت فروشگاه و البته همش می گفت ببین من مرد خانواده هستم یاد نیکلاس کیج افتادم تو فیلم family man  طرفای ظهر رفتیم بیرون یه خورده سرگرم بشین دسته های عزاداری تو خیابونا راه افتاده بود یه سر رفتیم مغازه بابایی تو این اوصاف یه مشتری هم اومد آقای شوهر برگشته میگه ببین همش میگی بشین خونه همه دارن میرن خرید چرا جلو کاسبیم رو می گیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من فقط دو تا شاخ در نیومد رو سرم آخه بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو مغازه بابایی آبمیوه گرفت با نی منم برای اولین بار آبمیوه رو دادم دستتو...
10 ارديبهشت 1391

زندگی درک همین امروز است..........

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم آخ که چقد دلم براتون تنگ شده چند روزه که فرصت نوشتن و نشستن پای کامپیوتر پیدا نکردم می دونید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چراشو باید از وروجکا بپرسید نازدونه های من از صبح که بیدار میشن مشغول بازی اند گاهی اوقات مامان جونو کفری می کنن ظهرا خیلی کم می خوابن خواب عصرشون رفته طرفای 6 و 7 بشدت ددری شدن و عاشق آب بازی هستن ظهرا بعد ناهار دستمون رو می گیرن یا می برن در هال بریم تو حیاط یا میرن در حمام لباساشون رو در میارن ما هم علیرغم خستگی عاشق این اداهاشون هستیم و با شوق و ذوق می بریمشون آب بازی تو چند روز گذشته هنوز خونه مامان جونیم که البته طولانی شدن این ...
5 ارديبهشت 1391
1